سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مقام معظم رهبری، سال 1381 خطاب به جنبش دانشجویی: مسابقه رفاه میان مسئولان، بی‌اعتنایی به گسترش شکاف طبقاتی در ذهن و عمل برنامه‌ریزان، ثروت‌های سربرآورده در دستانی که تا چندی پیش تهی بودند، هزینه کردن اموال عمومی و اقدام‌های بدون اولویت، و به طریق اولی در کارهای صرفاً تشریفاتی، میدان دادن به عناصری که زرنگی و پررویی آنان همه گلوگاه‌های اقتصادی را به روی آنان می‌گشاید، و خلاصه پدیده بسیار خطرناک انبوه شدن ثروت در دست کسانی که آمادگی دارند آن را هزینه کسب قدرت سیاسی کنند، و البته با تکیه بر آن قدرت سیاسی اضعاف آن‌چه را هزینه کرده‌اند گرد می‌آورند
عفاف بانوان ایرانی در تاریخ - ناگفته ها

پس از شنیدن سخنرانی دکتر حسن عباسی در خصوص آنفولانزای نیویورکی و داستان استر که در فرصتی دیگر در آن مورد هم خواهم نوشت .در اینترنت در مورد این مطلب به جستجو پرداختم و در این رهگذر به مطلبی رسیدم در خصوص عفاف بانوان ایرانی ، حتی در بارگاه پادشاهان که محل عیش و نوش های سلطانی بوده و درایامی که در سراسر گیتی برهنگی یک عادت مآلوف بوده به گونه ای که کمتر یا بهتر است بگویم هیچ موزه تاریخ باستان اروپایی نمی یابیم که در آن مجسمه ها و نقاشی های زنان و مردان برهنه مربوط به ادوار قبل از میلاد در آن نباشد . ورای برهنگی در یونان باستان عرضه زنان در معبد به اولین مردی که تقاضای همخوابگی با ایشان را می کرد یک رسم دینی بوده که هر زن یونانی موظف به انجام یکبار در سال آن بود .پربیراه نیست که در فرهنگ کنونی غرب برهنگی نشانه تمدن و روسپی گری شغلی پذیرفته شده و غیر قابل شماتت است که این دو ریشه در تاریخ غرب دارد که پس از عصر روشنگری اتوپیای خود را یونان باستان می جویند و هرچند گاهی برای خدای خود به کلیسا می روند اما خدایان خود را در معابد آکروپلیس می جویند و در بین این خدایان به وفور می توانی خدایان جنسی و نامشروع و آفرودیت ها و هرمافرودیت ها را بیابی اما از رب یا رب النوع عفاف خبری نیست و پرواضح است که در سرزمینی که خدایانش غرق در لذات جنسی اند از زمینیانش نباید عفاف و حجابی انتظار داشت .این مطالب را برای توضیح شرایط سرزمینهای غیر ایرانی که مطلب زیر در آن زمان واقع شده ، آوردم.و اما اصل مطلب ...

                                                   
روانشاد "حسین کاظم زاده ایرانشهر" (1262-1340 ه.ش.) از نویسندگان دانشمند ایرانی بود که در سال 1923 میلادی، مجله "ایرانشهر" را در برلین پایه گذارد. این مجله که چهار سال متوالی منتشر میشد، رویکردی فرهنگی و اجتماعی داشت، و شماری از بهترین پژوهشگران ایرانی با آن همکاری داشتند. "ایرانشهر" پایگاهی برای شیفتگان فرهنگ ایران بود، و تلاش در برانگیختن احساسات ملی در جامعه قاجاری به خواب رفته ایران داشت. این مجله نه تنها در اکثر شهرهای ایران، بلکه در کشورهای هندوستان، افغانستان، ترکیه، بحرین، کویت، مصر و سایر کشورهای خاورمیانه، نمایندگی و مشترک و خواننده داشت.

داستان وشتی (واستی): یک نمونه عفت در زنان تاریخی ایران

اگرچه یوسف مصری ز خویشتن خبرش نیست ... گواست عشق زلیخا که ماه کنعانست

اگر ما ایرانیان هنوز به حکایات تاریخی و حقایقی که اثرات بزرگواری و امتیازات روحی ملت ایران را عرضه میدارند، عطف توجهی ننموده و آن دقایق مهم را ندیده ایم، هستند اشخاص بزرگی که در اقطار عالم در زوایای وطن خودشان نشسته و حالات داخلی یک هیأت اجتماعی دیگر و روابط آنرا با اقوام مجاور از عهود گذشته تا امروز با نظری موشکافانه دیده و در تحت تحقیق و تدقیق کشیده اند ...
یک واقعه تاریخی که در قرون سالفه، یعنی در آن ایامی که پرچم سلاطین ایران مینو نشان بر قطب عالم آنروزی موج میزد، در آن سرزمین رخ داده و انبیای بنی اسرائیل آنرا بنحو حکایت در مجمع القصص خودشان "تورات" از دست عدم مصون داشته اند، در سوره "استر" باقی مانده است.
گرچه این گو را ایرانیان بازی کرده و چوگان زن آن تا درجه ای ایرانی بوده و نگاهدارنده این داستان، آسیایی ها هستند، ولی از آنجاییکه روی زیبای تو را چشم تو نتوان دید، انعکاس این سرگذشت را در نوشته های بزرگان غرب، مثل شاعر فرانسوی "راسین" که اثراتش آبگینه ادبیات و معارف فرانسه است و در مجموعه "گریل پارتسر" اتریشی که یکی از معاریف ادبا و شعرای زبان آلمانی ست، میبینیم، که آنها زمینه را از کتب انبیای سلف گرفته و به رشته نظم درآورده و درامی مهم از آن ساخته اند ... مخصوصا درامی را که راسین فرانسوی از آن ساخته، همه ساله در پاریس نمایش میدهند:
پس از آنکه اساس سلطنت سلسله هخامنشی نهاده شد و داریوش بزرگ، مستملکات سیروس (کوروش) را نظم و نسق داد و قبل از آنکه خشایارشا (کزرسس) به خیال انجام فکر پدر و توسعه مملکت فارس، عازم باختر گردد، این سلسله در اوج سعادت خویش میزیست و به اندازه ای عظمت این سلطنت، طرف توجه مردمان آن زمان بود، که سرزمین داریوش را مرکز عالم میدانستند و بزرگان یونانیان مثل "تمیس تکلس" و امثال او، در زیر بیرق فارس پناه میگزیدند. ولی به مضمون "فواره چون بلند شود، سرنگون شود"، ایران قوس صعود خود را طی کرده بود ...
خشایارشا که نقطه وقفه این قوس صعود بود، یعنی همان نقطه فیزیکی که انتهای صعود و ابتدای نزول است ... تاج خسروی را پس از وداع پدر، بر سر نهاد.

هر ساله، چنانچه عادت ایرانیان بود، روز تاجگذاری را مسعود میداشتند ... در یکی از اینروزهای نوروز و ایام تاجگذاری، شاهنشاه جشن بزرگی در قصر خویش در شهر "شوش" گرفته و سفره بذل و بخشش گسترده و امرای مملکت را از هر اقلیمی بسوی خود خوانده و اعیان پایتخت را به خوان شاهانه دعوت کرده و روزی چند، بزرگان و ارکان مملکت به عیش و عشرت مشغول بودند. مغنیان خوش الحان از خوش خوانی، روح انسانی را طیران میآموختند و نوازندگان چون مضراب را بر موی تار میزدند، هزار دستان را آواز شاهناز یاد میدادند و گوییا تار بر منقارش میبستند. مطربان به چنگ و ترانه، عاقل و فرزانه را مدهوش میکردند و ساقیان مهجبین، از جام زرین، شراب ناب گواراتر از شهد و انگبین میبخشودند. پس از آنکه همه مست باده و از خویشتن بیگانه بودند، شاهنشاه بار عام داده، پیر و برنا در جلو کاخش ایستاده و ویرا تبریک و تهنیت میگفتند.

در یک چنین موقعی که حشمت سلطنتی کامل و عظمت سلطانی، چشم همه را به سمت خود، خیره داشته بود، رأی جهان آرای شاه، بر احضار ملکه "وشتی" قرار گرفت و خواست تا ملکه که چهرش چون مهر منیر تابان بود و عارضش از قرص ماه، گوی مسابقت می ربود و در زیبایی بی همتا بود، شکوه جشن را بیافزاید و مجلس را با پرتو جمال خویش بیاراید ...
زنان ایران را در ایام گذشته، عادت چنان بود که در ضیافت مردان حضور بهمرسانیده و از سرور و شادی مردان هم قسمتی میبردند. اما در مجالسی که باده پیمایی به حد افراط میرسید و مجلسیان را عنان سمند سرکش طبع از دست میگسیخت و از حالت طبیعی خارج شده و حدود ادب را میشکستند، زنان پارسای عفیف، احترامات خویش را محفوظ میداشتند و دامن پاک خود را به لوث رذالت مردان نیالوده و هرچه زودتر مجلس را به مجلسیان واگذار نموده و تا میتوانستند از دایره زیاده روی مردان خارج میشدند.

در اینروزها که شاهنشاه، خیمه عیش را برافراشته و مجلس عشرت به پا داشته بود، از طرفی حالت جمعیت، پریشان و ملکه دخول خود را در چنین مجامع مقتضی نمیدانست، و از جهتی جمعی از زنهای بزرگان و ملکه های ممالک دیگر، در حرمسرای سلطان، در خدمت وی بودند و ملکه به پذیرایی ایشان مشغول، و این اشتغال او را از حضور به خدمت سلطان بازمیداشت.
پس از آنکه ندیمان، حکم شاهنشاه را به حضور "وشتی" پیش کردند، این حکم شاق، موافق طبع پارسای ملکه نیامده و از احکام عفت تجاوز نکرده و اطاعت به قوانین شرم و حیا را مقدم شمرده و داشتن میهمان را بهانه نموده، از رفتن معذرت خواست.
پیشخدمتان به نزد شاهنشاه باز آمدند و او را از معذرت ملکه آگاه ساختند. این سرپیچی از حکم پادشاهی، خشایارشا را در حالت مستی، به هیجان آورده، رگهایش پر خون و حالتش دگرگون گردید. اطرافیان شاه که صرفه خود را در همراهی سلطان میدیدند، هیزم بر شراره اش ریخته و آتش غضبش را دامن زدند و این آتش را چنان تیز نمودند که خرمن بخت و اقبال ملکه بیگناه را پاک بسوخت. آنها اظهار داشتند که اگر شاهنشاه، این سرپیچی را تحمل کند و کیفر اعمال خطاکاران را ندهد، شبهه ای نیست که زنهای دیگر هم قدم بر قدم ملکه نهاده و فرمانبرداری مردان خود را ننموده و بر مردها خروج نمایند و نظام امور مختل گردد. خشایارشا چاره کار را از وزرای خویش استفسار نموده، ایشان با یکدیگر مشورت کرده و راندن ملکه را مصلحت دیدند. پادشاه ضعیف النفس که از خویش جز وحشت و استبداد رأی، چیز دیگر نداشت، عقد ملکه را منفصل نموده و کلید قصرهای ملکه را که همیشه بدان وسیله درها را میگشود و به خدمت ملکه میرسید، به او پس فرستاد.
بزودی آوازه انفصال ملکه در اقطار مملکت پیچیده و دیگر آفتاب مسرت در دل ملکه بیگناه نتابید. پس از آنکه حکم جدایی و انفراق بین ملکه و پادشاه صادر گردید، "وشتی" بیچاره، بر روی تخت آبنوس که مانند بختش سیاه و به انواع جواهرات مزین میبود، بر روی بالش پرنیان و دیبا که مانند دریا موج میزد، دراز کشیده و سر مملو از فکر و خیال را بر دست تکیه داده، گریه و زاری میکرد. پس از چند دقیقه چون بر اطراف نظری افکند، خود را تنها دید. کنیزان و غلامان زرین کمر که او را ستایش میکردند، او را گذاشته و پروانه شمع دیگری گردیدند و فقط در آن میانه، کنیزی که چون بانوی خویش آشفته بود، در پای تختش نشسته و در غم خانم خود شریک بود.
چندی بر آن برنیامد، که ملک هم از کرده خویش پشیمان شد، ولی پشیمانی سودی نداشت، چه: "تیری که ز شست رفت، باز نتوان آورد."
درام دو شاعر بزرگ و افسانه وارده در تورات و انجیل، بدینجا ختم نمیشود، ولی آنچه راجع به مقال ما بود، همین قسمت است. در اینجا میبینیم که چگونه ملکه در پیروی قوانین عفت، از جاه و جلال سلطنت محروم گردید؛ و با آنکه حق دخول و اجازه حضور به خدمت سلطان را داشت، خودداری نموده و نخواست که در مجلس نامشروع قدم گذارد و از احترامات خویش بکاهد. این است، یک نمونه عفت در زنان تاریخی ایران ... (مجله ایرانشهر، جلد دوم. انتشارات اقبال 1363. صص 742-749.)   منبع

اجازه دهیداز پشت پرده نیز چیزهایی بگویم (نامه ای خواندنی از یک زن آمریکایی)



سروش ::: پنج شنبه 86/6/1::: ساعت 7:56 عصر
نظرات دیگران: نظر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


لینک های برتر

به زودی ایران به سومین قدرت جهان تبدیل می شود [186]
معاویه هنوز زنده است و بت گر باقی است [114]
ایرادات نگارشی بچگانه خانم پروفسور زهرا رهنورد [129]
عروسی پسر احمدی نژاد و پسر عسگر اولادی [921]
نرخ های واقعی با ارزشتر از ملی شدن نفت -خیلی مهم [40]
عذر بدتر از گناه دکتر عباسی و سخنی با ایشان [161]
سرانجام پرونده مهدی و فائزه هاشمی تشکیل شد [174]
رهبری جلوی ریاست جمهوری مادام العمر را گرفت - مهم [296]
ما پدر در پدر ساندیس خوریم - عکس [322]
انتقادات فرمانه شجاع از جاسبی ، در حضور جاسبی [143]
کلیپ و آهنگ زیبای فتنه سبز [204]
یاران را چه غریبانه - کشتند در این خانه / حتمآ بخوانید [137]
مترادف های سیاسی - حتمآ بخونید [171]
مهندسی افکار عمومی - دکتر عباسی - مهم مهم [255]
بگو کدام خیابان سرزمین‌مان رفتگر ندارد - کافه پیانو [127]
[آرشیو(187)]

 

 

لینک دوستان


وبلاگ های من
ناگفته ها




لینکهای مورد نیاز

اخبار نت گشت



آرشیو سیما



آدرسهای اینترنتی



روزنامه ها



موسیقی سنتی و پاپ



جوک



آب و هوا



آثار پارسی گویان



یانی



کارت تبریک



گردشگری ایران



گالری تصاویر



>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 34
بازدید دیروز: 11
کل بازدید :354225

بهترین نمایش 600*800

پارسی بلاگ

صفحه نخست

پست الکترونیک

وضعیت من در یاهو

برای اینکه این صفحه را ،صفحه خانگی خود کنید کلیک کنید


مطالب پیشین


لغت نامه فارسی

پیوند روزانه هزاره سوم